رمان گرگینه ی من
p⁴⁵
گرفتم و پوشیدم... موهامو و اسبی بستم و موبایل را گرفتم در اتاق رو باز کردیم سوبین تختو کشید کنار... ممنونم ازت هیچ وقت فراموشت نمیکنم:)...
سوبین : منم همینطور...برو...فقط اگه کسی رو دیدی بهش اعتماد نکن...راستی زیر زمین سالته میکروفون وصله بهش حرف نزن خب؟!
ات : اوهوم...اگه جیمین بفهمه کار تو بود..
سوبین : بعد رفتن تو تخت رو میکشم سر جاشو شیشه رو میشکونم که فک کنه از شیشه فرار کردی...
ات : خداحافظ... در اون جای مخفی رو باز کردم نردبون بود رفتم پایین که به یه راهرو رسیدم به اشتراک وصل بود...سمت جلو رفتم...باید بدون سر و صدا باشم... حدود یک ساعت راه رفتم... خسته شده بودم باهام درد میکرد... یه در دیدم از خوشحالی بال درآوردم درو باز کردم که با جنگل توهم روبرو شدم ته روبه روم بود.....ته(اشک)
ته : دوست دارم هرچه زودتر برگرد خونه..
ات : وقتی بدل ته رو دیدم و حرف زد نشستم کنار ی درخت و تا میتونستم گریه کردم...دلم براش تنگ شده بود...داشتم گریه میکرد که یکی دستش رو گذاشت روی زانوم....
گرفتم و پوشیدم... موهامو و اسبی بستم و موبایل را گرفتم در اتاق رو باز کردیم سوبین تختو کشید کنار... ممنونم ازت هیچ وقت فراموشت نمیکنم:)...
سوبین : منم همینطور...برو...فقط اگه کسی رو دیدی بهش اعتماد نکن...راستی زیر زمین سالته میکروفون وصله بهش حرف نزن خب؟!
ات : اوهوم...اگه جیمین بفهمه کار تو بود..
سوبین : بعد رفتن تو تخت رو میکشم سر جاشو شیشه رو میشکونم که فک کنه از شیشه فرار کردی...
ات : خداحافظ... در اون جای مخفی رو باز کردم نردبون بود رفتم پایین که به یه راهرو رسیدم به اشتراک وصل بود...سمت جلو رفتم...باید بدون سر و صدا باشم... حدود یک ساعت راه رفتم... خسته شده بودم باهام درد میکرد... یه در دیدم از خوشحالی بال درآوردم درو باز کردم که با جنگل توهم روبرو شدم ته روبه روم بود.....ته(اشک)
ته : دوست دارم هرچه زودتر برگرد خونه..
ات : وقتی بدل ته رو دیدم و حرف زد نشستم کنار ی درخت و تا میتونستم گریه کردم...دلم براش تنگ شده بود...داشتم گریه میکرد که یکی دستش رو گذاشت روی زانوم....
- ۵.۱k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط